شهید محمد رضا دستواره

شهید محمد رضا دستواره

شهید محمد رضا دستواره

شهید محمد رضا دستواره

فکر بکر

بهمن 64 در عملیات والفجر8 فرمانده گروهان شهادت (از گردان انصار) لشگر 27 محمد رسول الله بودم. پس از شکستن خط فاو و انحدام خاکریزهای دشمن، در مکانی مستقر شدیم که در مقابل دید دشمن بود. تعداد بسیاری از تانکرهای فرسوده و اجسام حجیم در آنجا بود. سعی داشتیم دشمن متوجه ما نشود. شهید دستواره گفت که فکری برای فریب دشمن دارد. او با لودری، آن اجسام حجیم را به صورت یک خط در امتداد یکدیگر (در برابر دشمن) قرار داد و راه دید عراق را بست. هر چه از او خواستیم تا کمکش کنیم، قبول نکرد. فقط به من گفت که مواظب دشمن روی جاده «ام القصر» باشم، چون ممکن بود به طرفمان پیشروی کنند. مدام نگران بودم که دشمن با زدن خمپاره، لودر را مورد هدف قرار دهد. شهید دستواره با صبر و شکیبایی، هر یک از تانکرها را (در میان شلیک خمپاره های دشمن) یکی پس از دیگری کنار هم چید؛ سپس به من گفت که یک آرپی جی زن و تیربار چی را جهت مراقبت به آن جا بفرستم. او بعد از پایان کارش، خداحافظی کرد و رفت. فردا صبح، دشمن به خیال اینکه در پشت این موانع، ما مستقر شدیم، تا مدت ها سرگرم شلیک به آنجا بود. این فکر بکر شهید دستواره واقعا قابل ستایش بود.
راوی: حسن قاسمی، همرزم شهید دستواره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد