سال 64 در عملیات فاو، شهید دستواره قائم مقام لشگر 27 بود. با تعدادی از دوستانم،
در اتاق فرماندهی لشگر شهید دستواره را دیدیم. چون با لباس روحانی بودم، از من
خواست که یکی از رزمنده ها را برای خواندن دعای توسل به هیئت امشب بیاورم. گویا دلش
گرفته بود و می خواست خودش را آرام کند. بعد از اقامه نماز، خواندن دعای توسل شروع
شد. سنگر فرماندهی در فاصله 2 کیلومتری از خط مقدم بود و شهید دستواره از آنجا لحظه
به لحظه عملیات و پدافند را از راه دور هدایت می کرد. هر لحظه توسط پیک یا بی سیم
به او خبر می رساندند. وقتی خواندن دعا شروع شد، هر وقت می خواستیم جمله « یا وجیها
عند الله، اشفع لنا عندالله» را بگوییم، پیامی را برای شهید دستواره می آوردند.
محمد رضا در حین گریه، جواب پیک ها و بی سیم ها را می داد. او با همان حال، پیغام
خودش را به پیک ها می گفت.
وقتی اسم " شهید ابراهیم همت" می آمد، گریه شهید
دستواره بیشتر می شد. همه به واسطه گریه او به گریه می افتادند. برای من این صحنه
یادآور گریه های حضرت علی (ع) بود که ( بعد از یکی از جنگ ها) یکی یکی نام یاران
خودشان را می آوردند و گریه می کردند. به شهید دستواره نیز چنین حالتی دست داده
بود.
راوی: غلامرضا زاده، همرزم شهید سید محمد رضا دستواره
بهمن 64 در عملیات والفجر8 فرمانده گروهان شهادت (از گردان انصار) لشگر 27 محمد
رسول الله بودم. پس از شکستن خط فاو و انحدام خاکریزهای دشمن، در مکانی مستقر شدیم
که در مقابل دید دشمن بود. تعداد بسیاری از تانکرهای فرسوده و اجسام حجیم در آنجا
بود. سعی داشتیم دشمن متوجه ما نشود. شهید دستواره گفت که فکری برای فریب دشمن
دارد. او با لودری، آن اجسام حجیم را به صورت یک خط در امتداد یکدیگر (در برابر
دشمن) قرار داد و راه دید عراق را بست. هر چه از او خواستیم تا کمکش کنیم، قبول
نکرد. فقط به من گفت که مواظب دشمن روی جاده «ام القصر» باشم، چون ممکن بود به
طرفمان پیشروی کنند. مدام نگران بودم که دشمن با زدن خمپاره، لودر را مورد هدف قرار
دهد. شهید دستواره با صبر و شکیبایی، هر یک از تانکرها را (در میان شلیک خمپاره های
دشمن) یکی پس از دیگری کنار هم چید؛ سپس به من گفت که یک آرپی جی زن و تیربار چی را
جهت مراقبت به آن جا بفرستم. او بعد از پایان کارش، خداحافظی کرد و رفت. فردا صبح،
دشمن به خیال اینکه در پشت این موانع، ما مستقر شدیم، تا مدت ها سرگرم شلیک به آنجا
بود. این فکر بکر شهید دستواره واقعا قابل ستایش بود.
راوی: حسن قاسمی، همرزم
شهید دستواره
هر وقت برای صحبت پیش حاج دستواره می رفتیم، از چهره اش می فهمیدیم که خسته است و
شب گذشته، کامل نخوابیده است. همیشه بیرون از سنگر می خوابید. در عملیات والفجر 8
در فاو، دیده بانمان خبر داد که دشمن طی تغییر و تحولاتی قصد حمله دارد. وقتی رفتیم
این جریان را به شهید دستواره بگوییم، بیرون از سنگر خوابیده بود. به یکی از
همرزمانم گفتم که چرا حاجی بیرون از سنگر خوابیده، ممکن است بر اثر اصابت خمپاره
های دشمن آسیبی به او برسد. بیدارش کردم و گفتم: حاجی چرا اینجا خوابیده ای؟ وقتی
بیدار شد، سوالم را با این قطعه شعر جواب داد:
گرنگهدار من آن است که من
میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
راوی: رضایی، همرزم شهید
دستواره